سال ها بعد ...
·•●مُـ ـخـاطَــبـ خـ ـاصـ ●•·
בورانے شـבه ڪًـه باس بگیم : عذر میخوام ڪًـــــــــــــه تو غلط ڪًـــــــــــرבے


 مادر.درچارچوب در ایستاده بود...وفقط نگاه میکرد...

برای آخرین بارازدخترش پرسید:مطمئنی؟؟؟

ودختربدون اینکه فکرکنه گفت :آره...

...وبعدادامه دادوقتی بابام نمیزاره به کسی که دوسش دارم برسم

دیگه به چه امیدی تواین خونه بمونم؟

آمامطمئن باش بابات به فکرتوا...

مامان چه فکری؟بیشترازمن می شناستش؟

منی که 5 ساله به عشقش زندگی میکنم؟

مادردیگه چیزی نگفت ودختربه جمع کردن وسیله هاش...

ادامه داد...


...

مادربه اتاق خودش رفت طلاها.هرچی پول توی خونه داشتن 

روبرداشت وداخل صندوق چه کوچکی گذاشت....

وبعدبه دخترش داد...

مامان این چیه؟

ایناتنهاچیزایی که الان میتونم بهت بدم...

برووامیدورم هیچوقت پشیمون نشی...


...

این خاطرات هزاران باربرای دخترمرورشد...

امانه اون روز...

اون روزدختربه چیزی جز باعشقش بودن فکرنمیکرد...

این هارو سالهابعد مرورکرد...

وقتی تنهای تنهابود...

سالهابعد...

که چشم های عشقش...

" دوباره عاشق شده بودند "


maryam

باعکسات توخونه حرفم شده...

ینی چی...

عکس که نبایدانقد خوشگل باشه...

که هروقت نگا میکنم ...

یاد توبیفتم...

وآخرین باری که مرادرآغوش کشیدی...

اینگونه ام وقتی نباشی...


...

ازصبح که پامیشم استرس میگیرم...

وقتی چشاموبازمیکنم بجای...

دیدن چشای تو وصورت مهربونت...

درو دیوار خونرومیبینم...

استرس میگیرم...

طوری که دوست ندارم ...

چشاموبازکنم...

یه روزدیگه بدون تو...


دلتنگتم...

بیابرگرد هرچی شدبامن...


maryam



دریافت کد بارش برف چت روم